نامه ای برای دوست داشتنی ترین پدر دنیا
سلام بابای خوبم:
می دونم که اینها رو می بینی و از دلم خبر داری
بابایی این روزها که میشه دلم خیلی می گیره روز تولد بزرگترین مرد عالم که من خیلی هم دوستش دارم برای من غمگینه چون سالهاست تو رو ندارم سالهاست که نیستی تا بیام و دستهاتو ببوسم و بگم چقدر عاشقتم
بابای خوبم اونقدر دلم برات تنگ شده اونقدر دلم هواتو کرده الان که دارم اینها رو می نویسم اشک چشمام نمی ذاره درست تایپ کنم
بابای مهربونم هر چی از سنم بیشتر می گذره می فهمم تو چقدر بزرگ و مهربون بودی چقدر نجیب و پر صلابت بودی چقدر من با تو راحت بودم چقدر دوست خوبی برام بودی
بابا نبودنت خیلی خلا بزرگی تو زندگی ماشد نمی دونم چرا می گن خاک سرده هرچی از رفتنت گذشت بیشتر دلتنگت شدم هیچ چیزی توی دنیا جای خالی تو توی زندگی من نشد
بابا هیچ وقت خنده های دلنشینت رو فراموش نمی کنم هیچ وقت فراموش نمی کنم چقدر زیبا با ما حرف می زدی
خیلی چیزها رو به ما یاد دادی
گفتی تو مشکلات صبور باشیم ولی نگفتی غم نبودنت رو چجوری صبوری کنیم گفتی با همه خوش اخلاق باشیم ولی بابا دنیایی که تو ما رو توش تنها گذاشتی به زیبایی دنیایی که تو برای ما ترسیم کردی نبود
اینجا آدمها آدمهای توی قصه های تو نبودند تو اینقدر خوب بودی که همه چیز این دنیا رو خوبی می دیدی ولی من بعدها فهمیدن آدمها اول بدی رو می بینند مگر اینکه خلافش ثابت بشه
بابا ملاک آدمها دیگه اخلاق نیست همه چیز عوض شده
ازت گله دارم که چرا ما رو توی این دنیا تنها گذاشتی و رفتی ما بدون تو خیلی سختی کشیدیم
هرچی می گذره بیشتر می فهمم چقدر دوستت دارم
بابا من حالا دوتا بچه دارم باورت میشه؟
همون دختر کوچولوی شیطون تو دو تا پسر داره نمی دونی وقتی می بینم بچه ای با بابابزرگش بازی می کنه چقدر دلم می گیره کاش بودی بابا
گریه امونم نمی ده
همیشه دوستت دارم
روزت مبارک دوست داشتنی ترین پدر دنیا