شروع زندگی با آمدن پرهام
سلام گل پسرای من:
با اومدن پرهام زندگی خیلی شیرین ولی سخت شد پرهامی ازمن ناراحت نشی مامان با اومدنت یک دنیای جدیدو آوردی عزیزم
ولی میدونی مامان چون طاها کوچیک بود یکم سخت بود قبول کن پسرم
چند روز اول که مامان جون اینجا بود بعدش من هرچی با ودم حساب کتابکردم دیدم نمی تونم دوتایی شما رو نگه دارم پس من با مامان جون رفتم خونشون طفلکی مامان جون خیلی زحمت کشید
شبها یا پرهام بیدار بود یا طاها یعنی به عبارتی تا صبح نمی خوابیدیم سختیش اینجا بود که در یک زمان هم طاها شیشه می خواست هم پرهام شیرخلاصه بعد دوهفته اومدیم خونمون چه اضطرابی داشتم می ترسیدم از تنهایی البته همیشه صبحها یا مامان جون یا خاله ها یک کدوم می اومدن ولی شبهای سختی بود
به هر حال گذشت وقتی فکرشو می کنم باورم نمی شه خیلی وقتها دوتایی باهم گریه می کردید
با هم چیزی می خواستید
ولی خوب بالاخره با کمک خدا گذشت
حالا هم خوشحالم شما رو دارم
وای طاها ببین چقدر کوچیک بودی که داداشی اومد ولی مامان من خیلی سعی کردم تا به تو کم توجهی نکنم عزیزم
امیدوارم تو هم وقتی بزرگ شدی همین نظر رو داشته باشی