درد دل
سلام عزیزای دلم:
امروز دوم فروردین سال ۱۳۹۰ یعنی دومین روز عید وهنوز شما خوابید که این مطلب رو می نویسم راستش دلم گرفته بود گفتم بنویسم شاید آروم بشم .
پسرای من وقتی بزرگتر بشید می فهمید که این روزها برای همه آدمها پر از شادی و شوق. شوق اومدن سال جدید شوق اومدن بهار از ته دلم آرزو می کنم همه آدمها همیشه شاد باشند
ولی آدمهایی هم هستند که این روزها غمگینند و وقتی غصه ای داری این روزها غصه برات سنگین تر می شه
من این تجربه رو دو دفعه داشتم یک دفعه سال ۸۱ که پدرمو از دست دادم برای همه آدمهایی که عزیزی رو از دست می دن سال جدید مخصوصا لحظه سال تحویل بسیار دردناک می دونم شروع سال نو بدون کسی که هر سال کنار تو بوده و بعد از تحویل سال تو رو در آغوش می گرفته کار دشواری ولی زندگی چاره ای نیست
البته از اون به بعد همیشه موقع تحویل سال بغضی غریب گلومو می گیره
وامسال هم که با این مریضی خاله سپیده عید هیچ رنگ وبویی نداره
نمی دونم وقتی شما ها این وبلاگ رو می خونید چه شرایطی داریم فقط امیدوارم خاله سپیده خوب شده باشه واین روزها فقط یک خاطره باشه یک خاطره تلخ
من باید قوی باشم همیشه سعی کردم تو زندگیم قوی باشم وبه روی خودم نیارم ولی حالا به خاطر شما دوتا باید قوی تر باشم
نمی دونم چرا خدا بعضی آدمها رو یک خورده اذیت می کنه شاید بعضی ها بگن کفر
بعضیها بهش می گن امتحان نمی دونم خیلی گیجم یک شعری هست که هر وقت دلم خیلی می گیره نمی دونم چرا توذهنم میاد شاید خودخواهی شاید خودمو نو خیلی تحویل می گیرم شاید......
هرکه در این درگه مقرب تر است
جام بلا بیشترش می دهند
حتما با خودتون می گید این مامان ما عجب نوشابه ای واسه خودش باز می کنه ولی چکار کنم باور کنید خسته ام خواهرم جلوی چشمم مثل شمع داره آب می شه منظورم اونه نه خودم
وقتی بزرگتر بشید چیزهای عجیبی تو این دنیا می بینید هنوزم می خوام بنویسم خیلی حرفا دارم باشه واسه بعد