امان از دست تو پرهام
سلام آقا پرهام گل:
اون عکسی که واسه مسابقه گذاشتم مامانی واقعی هااااااااااااااااا
خونه مامان جون بودیم شما تو حیاط تشریف داشتین با مامان جون ومامان جونم مشغول آب دادن باغچه منم تو حیاط بودیم در یک چشم به هم زدن دیدیم شما بالا تشریف بردید مامان جون طفلک کلی ترسیده بود ولی من خندم گرفته بود گفتم مامان تو رو خدا بذار یک عکس بگیرم مامان جونم اولش کلی دعوام کرد ولی بعد راضیش کردم و ازت عکس گرفتم
و اما امروز بعد از ظهر بابا که از سرکار اومد یک خورده بی حال بود منم داشتم براش چایی نبات درست می کردم و شما و طاها هم روی تراس بازی می کردید
فقط چند لحظه اون بیرون تنها بودید تا من رفتم برای بابا چایی بیارم زود اومدم بیرون که منظره ای دیدم که سر جام خشکم زد شما تا آخر نردبون رفته بودی بالا و یک پات روی پشت بوم بود و طاها هم وسط نردبون یکدفعه جیغ زدم
و بابا هم زود دوید و شما رو آورد پائین اونقدر من وبابا ترسیده بودیم که خدا می دونه
آخه مادر من این کارها چیه؟
خدا خیلی رحم کرد می گن فرشته ها مواظب بچه ها هستن واقعا درسته
الانم داری جیغ می زنی و با وسایل آرایش من بیچاره بازی می کنی