ماجرای مسافرت شیراز
سلام طاهای عزیزم: وقتی شما یک سال ونیمت بود من وبابایی تصمیم گرفتیم بریم شیراز مسافرت آخه شما یک کم زود تشریف آوردید من وبابایی نتونستیم بریم ماه عسل ولی قدمت روی چشم خلاصه مامانی تعطیلات عید سال ۸۸ من وشما وبابایی راه افتادیم به سمت شیراز اولش خیلی خوب اینقدر برات اسباب بازی برداشته بودم که تو ماشین حوصله ات سر نره من وتو عقب نشسته بودیم ومن با شما بازی می کردم تازه مدام هم توقف می کردیم شب اول تو طبس خوابیدیم مثل همیشه نصف شب بیدار شدی ولی دوباره زود خوابت برد نمی دونی چه اضطرابی داشتم مامان همهش می ترسیدم بزنی به جیغ خلاصه به خیر گذشت روز دوم به طرف یزد راه افتادیم تو راه بیش...
نویسنده :
مامان سارا
16:19